یکی نوشته

کسی این بغض زیر روسری را ندید

آره خوب نوشته بود

بغض های زیر روسری

با اونایی که راحت رها میشن تو باد و بارون

فرق دارن

این بغضا رو حتی دلت هم نمی بینه

هیچ کس نمی دونه

فقط انقد تو سرت می چرخن می چرخن

میرن بالا میان پایین

آخرش هم همون جا تموم میشن

یه جورایی خیلییی شخصی ان

اگه ازم می پرسیدی

امشب چه جور بود

یا چه خبر از این جمع صمیمی

به تو میگفتم

دیگر هیچ جایی میان خیلی ها ندارم

دوست دارم خیلی آدم ها رو همین کمتر هم نمیدیدم

از آدم ها خیلی وقت است خسته ام

همین ماهی یک بار هم کفایت میکند

ولی از هدف و آرزو هایم نه

دلم بدجور پیش آنهاست

ولی همه یک جوری با تو حرف میزنند

که انگار تو به خودی خود

چیزی برای وجود نیستی

ولی من میخواهم باشم

بالا تر از همه کلیشه های معلمول

گریزانم

بیزارم

که با این اصول بی پایه اساس

سنجیده

یا خواسته شوم

.

 


وقتش که برسد دیوانگی مان را آنچنان عیان می کنیم که جهان از هر طرف که دست دراز کند به گرد پایمان هم نرسد
می رویم این آتش شعله ور مان را که زبانه هایش را در این روز ها دیده اید یکباره چنان شعله ور می سازیم که هیچ جز خاکتسر نماند از هستی عشق
آری فقط اگر وقتش برسد ما دیگر ما نیستیم عشقیم جنونیم و آتش و بهتر از هر مجنونی در این عالم لیلی هستیم ،اگرچه آوازه او بلند تر است چرا که ما همچنان که محکم ایستاده ایم بیابان گرد دل بودیم.

 


از خیابان

پشت پنجره تو را دیدم

 

داشتنی آن قهوه معروفت را میریختی

از هال صدایت کردم

پرسیدم لالا لند را ببینیم یا آن فیلم جدید که از دوستت گرفتی

کمی مکث کردی گفتی: هر کدوم آروم تره

خندیدم و گفتم خب میخوای بخوابیم

وارد هال شدی با آن سینی قهوه های مست کننده ات 

کنارم نشستی

بی حرف به سی دی ها نگاه کردی

و پیشنهاد رفیق عزیزت را گذاشتی

و آمدی کنارم و مرا در بغل خودت 

نگات میکردم

و فکر کردم

چه قدر خوب شد تو را خدا به من داد

و تو مرا بی حرف همان طور که کنترل در دستت بود

فشار دادی

و بعد گفتی

انقد زل نزن میخوایم فیلم ببینم

منم زل زدم به دستات 

که جای مداد روی انگشتات میشد دید هنوز

تو پرسیدی فیلمش خوبه ها

 من گفتم اولشه تازه

تو گفتی

نه حس میکنم امشب هر چی ببینم با این حس حال تو خوب میشه

من خدیدم و تو بوسیدیم

باز زل زدی به فیلم

از فیلم دیدن نصف کاره هیچ خوشت نمیاد

یا باید درست دید

یا خاموش کرد

یه جور احترامیه که به هر اثر هنری در تو دیدم 

میدانی که با همه دلگیری

و دوری از خانواده

و این سکوت بی نهایت همیشگی این شهر

باز هم این بلندی شب های پاییز و با هم بودن هامان را

دوست دارم

.

.

یک نفر بهم تنه زد و معذرت خواست

و همه آن رویا پرید

من به خانه برگشتم

در حالی که خودمان را

خیلی دقیق با همه جزئیاتش دیده بودم


رها

این به زندگی

این نگاه پر هیجانت به آینده ها

این ذهن عاشق پیشه پر دردت

این رقص های بی سبب گاه و بی گاهت

همه وجودت

موهایت که حصار چشمانت میکنیت

انگشانت که حصار صورتت هستند

و بالا تر از همه

امید و تلاشی که

بعد از آن خواب عجیب در تو بیشتر شده

اه رها

من همه همه را خیلی دوست میدارم در تو

آیا کسی هست در دنیا

این چنین که من بی تابانه

رها 

چمن

محدثه

را دوست دارد

دوست بدار

نمی دانم اما شور را

خدا کند

هییچ وقت

هیچ وقت

در من

نمیرد


اینکه عروسی‌میشه گرفت یا نه اینکه لباس عروس کنار شادی بقیه میپوشم یا اینکه یه شادی تک و تنهاست کنکور ارشد با این همه تاخیر چه قدر خوبه چه قدر نابود اینکه این مسیر چرا با این همه محبت یه جاهای مهمی اش میلنگه که نمیزاره این شادی اونقدر که شایسته اش به دلم بچسبه اینکه تو هیچ‌کدوم از اینا نه اونقدر برات مهمه نه اونقدر دغدقه است خودش خیلی سخته ولی زندگی همینه زندگی همیشه همین بوده و امید داشتن بیخیال نشدن تا لحطه آخر تلاش کردن از خدا خواستن خواستن تنها درس
از این دوستی های الکی از این قربون صدقه ها که توش خالی خسته ام برای ادامه رفاقت مجبورم آخرین تلاش هام بکنم ولی این دیگه واقعااا آخریشه آخر آخر کار اگه شد اگه دلت خواست مثل قدیم باشیم که اوکی اگه نخواست از این دوستی نصف نیمه پر از ناز ادا ما رو بخیر شما رو به سلامت زندگی روزای زیادی داره روز دل کندن از تو روز سختی رفیق ولی من بلدم که فراموش کنم آدم هایی که بی انصاف و بی معرفتن اگه این آخرین امید نتیجه نده ۱۵ سال رفاقت تموممم هر چی خیره.
۲۶ ساله شدم حالا کنار همه آرزو ها و داستان هایی که برای زندگی چیده ام محبت و عشق تو اضافه گشته چه قدر همه این ها را کنار هم نظم بخشیدن و لذت بردن پیچیده و دل نشین است تو نمی دانم تا کجا و تا کی میخواهم فقط آگاهم که دوری و دل تنگی ات را در من تاب و چاره نیست باقی دوست داشتن را بلدم
به شما میگویم همراه ترین هم حس ترین ها نیز نمی توانند شبیه شما باشند و من از مدل احساسی آدم های بسیااار بسیار اندکی مثل خودم دیده ام و جهان برای ما که سرشار احساس و شوق نگفته ایم جای سختیست و هنر و هنر و هنر اگر نبود من تهی تر از تهی در این دنیا سخت پر از رنج بودم و هنر عاشقانه ترین و قشنگ ترین هدیه خداوند به من بود سپاااس ای مهربانم لطیفم
زمان جوانی درس هدف این چهار کلمه هر روز هر روز هر لحظه در ذهنم پایین تر از نام خدا چرخ میخورد آدم ها دل به بیهودگی دادن ولی من حتی وقتی خیلی کوچک بودم و زندگی را با ادبیات دیگری می خواندم هرگز هییچ لحظه ای را نشستم همیشه در رویا ها و ساختن دنیای به خصوص خودم بودم و بزرگ تر ساختن رویا ها به آسانی بچگی نیست هر مانع کوچک و بی اهمیتی خیلی از آنچه که هست سخت تر به نظر میرسد فقط باید یادم بماند استمرار استمرار و امید تنها دلیل رسیدن به رویاهاست
با اینکه هیچ مهمانی برای تازه عروس هیچ ذوقی و دعای خیر مکرری هیچ آهنگ و دستی به افتخارت هیچ آغوش و بوسه ای نیست با وجود روزهای سخت این روزگار دوست داشتن تو بلند تر از همه اینهاست و این جریانی برای زندگیست محبتت و عشقمان سبز تر از هر غم و اندوهیست و تنها دلتنگ تو شدن سخت ترین تلخی هاست
اگه اوضاع رو همین جور کلی بدون فکر کردن به آینده پیش روش یه کم برسی کنیم شرایط خیلی خوبیه ولی نکته اینه که به یک از فوت دایی نکشید که پسرعمه همسر فوت شد و ما در عمق فاجعه خیلی داغونیم من تو یه هفته یه تا ورکشاپ دارم با دو تا کنکور عملی که خیلی مهمه و همه نتیجه ها بسته به خوب دادن اونه دو تا سفارش همزمان دستمه که هر دوش پر از چالش هایی که باهاش مواجه نشدم میدونم زندگی همینه پره از این بالا پایین شدنا ولی ما قوای روحی مون اندکی کم شده نه که این غم ها رو هضم
انرژی ام کم شده و مثل همیشه از حرف های مردمی که هیچ متوجه هم نیستیم خسته ام از اینکه از دنیای خیلی از آدم ها دورم اونقدر دور که گاهی فکر میکنم شاید من برای یک سیاره دیگه بودم اشتباهی جو زمین منو کشوند به این دنیا بی در و پیکر خوشحالم میان این دنیای شلوغ حالا ده کوچکی پیدا کرده ام که اندکی در آنجا آرام بگیرم و زمینی های کمتری را ببینم دلم میخواست در ایوان قشنگ ده خودمان بودم و دور از این حجم از حال بد اگر زمینی ها خیلی آزارم دهند بر میگرم به جایی حوالی خدا
از آن لحظه که خبر رسید که کرونا گرفتید تا لحظه آخر چند روز بیشتر نشد و من در همه این چند روز با خودم میگفتم چرا انقدر همه نگران و مضطرب ان هرگز و ثانیه ای گمان‌نمیکردم که بروید ولی من کوچک بودم فکر کردم خدا درد بزرگ و امتحانش را از این خانواده گرفته دیگر شما دایی حمید که این همه در همان برخورد های کوتاه ما خوب بودین را نگه میدارد من میگفتم اینها اشتباه می کنن تا روز خاک سپاری با خودم میگفتم مگر معجزه چیست حتما خدا شما رو زنده میکند حتما بر میگردین باور
در نزدیک به دو سال زندگی مشترک به شما می گویم سخت ترین کار دنیاست دوست داشتن یک نفر کسی را بخشی از وجود تان می کنید و حالا آن یک نفر با همه پز های روشن فکری هم بخوای حساب کنی بخشی از تصمیمات و کار هایی است که می خواهی انجام دهی در هر تصمیمی باید ابتدا یا انتهای ذهنت در نظرش داشته باشی و هر چه قدر بیشتر دوسش داشته باشی دلتنگی بیشتری را حس می کنی این روز ها دلتنگ تصمیم دور شدن از شهرمان هستم وقتی که هیچ کس به سراغمان نمی آید از خودم می پرسم تصمیم درست چیه؟
رفتن و دور شدن از تهران انتخابیه که هنوز با منه تهران با همه محبتی که بهش دارم ولی جایی نیست که بخوام زندگی کنم من آدم زندگی در شهر شلوغ و پر هیاهو نیستم اما باید برای زندگی در هر کجایی که هستی دلبستگی داشته باشی وقتی که با امید و ذوق زیادی رفتم به اون شهر کوچیک با همه دل و خواسته ام رفتم حتی یه لحظه ام تردید نداشتم که میخوام زندگیم میون آدم های تازه و یه جای آروم شروع کنم اما حالا بعد از حدود ۳ سال نیم باید بگم که دلبستگی جز خونه و همسرم به اون شهر ندارم
آیا زندگی جز ساختن است آیا فکر کرده ایم که اگر امروز تصمیم بر کاری داشته باشیم همه چیز بر این مسیر هموار خواهد شد نه به شما می‌گویم هر مسیر تازه یعنی صدها چالش جدید یعنی شب های زیادی گریستن و روز های زیادی اندیشیدن و تلاش از روزی که در زندگی مشترک بله می گویی باید آماده صبوری زیاد باشی تا بتوانی شاد باشی و دوست داشته شوی و این روزها که کودکی در درون خودم دارم بار های زیادی در این مسیر همراه وجودم می کشم بله مادر شدن حتما سخت تر از همسر بودن است حالا باید

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبسایت خبری صدای چورژی ارزانی موسسه حقوقی تیک تاک کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. فروشگاه اینترنتی پوشاک زنانه ارزان فیلم ایرانی